تابستان 1385 - توهم عشقی  RSS  " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانهایمیلآرشیو RSS  ">Rss
Search
1
تابستان 1385
div style="padding-bottom:7px;padding-top:5px;text-align:center" >
مهارت‌هایی برای ایجاد محبوبیت

ایسنا:کلمات خود را برگزین تا جایگاه تو بالا رود؛ زیرا کلمه ی نیکو، بهترین وسیله برای نوازش قلب‌هاست .
- سلام دادن را تو آغاز کن زیرا سلام موجب اطمینان طرف مقابل می‌شود.
- تبسم کن زیرا تبسم طرف مقابل را سحر می‌کند و قلبش را می‌نوازد.
- به طرف مقابل خود اهمیت بده و از او تقدیر کن و با مردم آنگونه برخورد کن که دوست داری با تو برخود کنند.

- در شادی‌های مردم شریک شو.
- در جستجوی شگفتی‌ها باش ودر پی آنها باش که باعث کسب دوستی و جذب قلوب می‌شود .
- دوست داشتن را به طرف مقابل اظهار کن؛ زیرا کلمات دوست داشتنی به قلب‌ها نفوذ می‌کند.
- خوشبین باش و بشارت را در دور و بر خود پخش کن .
- اگر دیگران کار خوبی انجام دادند از آنها تعریف کن زیرا ستایش در نفس اثر می‌گذارد اما در تعریف زیاده روی نکن.
- با مردم متواضع باش؛ زیرا انسان‌ها از کسی که احساس برتری می‌کند متنفر هستند .
- در پی صید عیوب دیگران مباش بلکه به اصلاح عیوب خود مشغول باش .
- هنرسکوت را بیاموز زیرا مردم کسی را که به آنها گوش می دهد دوست دارند .
- دایره دانش خود را وسیع گردان و درهر روز دوست تازه‌ای به دست آور.
- تلاش کن که تخصص و توجهات خود را متنوع‌تر سازی ،این کار موجب آن می شود که هم دایره علم تو افزایش یابد و هم تعداد دوستانت

| نوشته شده توسط سجاد در دوشنبه 85/5/16 و ساعت 3:19 عصر | نظرات دیگران()
کدام بدتر است: الکل یا اکستازی؟
هم‌اکنون می‌توان در قانونگذاری‌های بیشتر کشورها، اکستازی را هم دید، اما گزارش چند روز پیش پارلمان انگلیس، مدعی است که سیستم کنونی برای طبقه‌بندی مواد و داروها، بیشتر بر پایه ملاحظات سیاسی است تا علم.

بنا بر گزارش سرویس بین الملل «بازتاب» به نقل از کمیته تکنولوژی و علوم مجلس انگلیس، اکستازی باید در جدول داروهای مضر و آسیب‌رساننده در رده‌ای پایین‌تر از الکل و توتون قرار گیرد.

در انگلستان داروهای غیرقانونی در سه دسته طبقه‌بندی می‌شوند که دسته نخست (هروئین و اکستازی)، مضرترین مواد و در دسته سوم، کم‌ضررترین مواد (کانابیس) وجود دارند. مجازات تولید و توزیع این مواد بنا بر دسته‌بندی آنها تعیین می‌شود.

«دیوید نوت»، روانشناس دارویی دانشگاه بریستول که در تحقیق مجلس شرکت داشته، می‌گوید: «پتانسیل این مواد برای مضر شناخته شدن، مربوط به سه فاکتور اساسی است؛ آسیب‌های جسمی به فرد مصرف‌کننده میزان توانایی دارو در ایجاد وابستگی و پیامدهای اجتماعی استفاده از دارو».

بیست نوع ماده در رده نخست، توسط کارشناسان شناسایی شده که در صدر آنها و در دسته اول هروئین و کوکائین قرار دارند. در این لیست، اکستازی در اواخر جدول است.

نوت می‌گوید: «داروهایی مانند اکستازی و LSD به خطرناکی آنچه که گمان می‌کردیم، نیستند».
این در حالی است که الکل در رده پنجم و توتون در رده نهم قرار دارد
| نوشته شده توسط سجاد در دوشنبه 85/5/16 و ساعت 3:16 عصر | نظرات دیگران()
تقدیم به عاشقان عشق...
: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیرمیمیرم... باورم نمی شد... فقط یک امتحان ساده به او گفتم بمیر...! سالهاست در تنهایی پژمرده ام... - کاش امتحانش نمی کردم
---------------------------------------------------------------------------
تو کتاب خوندم سیگار بده دیگه نکشیدم، تو کتاب خوندم مشروب بده دیگه نخوردم، تو کتاب خوندم دروغ بده دیگه نگفتم، تو کتاب خوندم عشق بده، دیگه کتاب نخوندم
---------------------------------------------------------------------------
ای کاش دوست داشتن را تجربه نمی کردم، تجربه ی تلخی بود... دیگر هیچ وقت نمی خواهم حضوری گرم، سرمای وجودم را محو کند دیگر هیچ گاه به نگاه عاشقی دل نمی بندم و هیچ گاه به سلام مهربانی پاسخ نخواهم داد
--------------------------------------------------------------------------
افسوس.... آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم... آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم... و بعد... برای آنچه از دست رفته آه میکشیم -
---------------------------------------------------------------------------
پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است . گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت : نه در آن سوخته ام
--------------------------------------------------------------------------
| نوشته شده توسط سجاد در شنبه 85/5/14 و ساعت 9:57 صبح | نظرات دیگران()
من کجا بشینم؟
ایستگاه مخبرالدوله به هر بدبختی بود خودم را چپاندم توی اتوبوس. می خواستم بروم عیادت دوست صندلی سازم که فتقش را عمل کرده بود. بیمارستان هزار تختخوابی. اتوبوس جای سوزن انداختن نداشت. مسافرها دو پشته سوار شده بودند.محشر کبرایی بود.
- آقا جون برو عقب.
- از رکاب بیا بالا، جلو آینه رو نگیر.

خانمی هم پشت سر من خودش را از رکاب کشید بالا. چنان با سقلمه توی ستون فقرات من زور می آورد و می کوبید که آه از نهادم در آمده بود. داشت به عقب هلم می داد تا برای خودش جا باز کند، بیاید بالا. بغلش دختر بچه سه چهار ساله ای بود که دست انداخته بود گردنش، خودش را به زن فشار می داد. کاپشن قرمز خوش رنگی تنش بود. زیرش آنقدر لباس تنش کرده بودند که عین توپ بسکتبال گرد و قلنبه شده بود. زیر کلاه کاپشنش هم کلاه پشمی عنابی رنگی با گل های سفید سرش کرده بودند.
همین که زن با دست آزادش چسبید به میله، بچه نگاه جستجوگرانه ای به صندلی های اتوبوس انداخت و چون همه را پر دید ، خیلی جدی از مادرش پرسید:
- من کجا بشینم؟ هان؟ من کجا بشینم؟
مادر توجهی به حرفش نکرد . داشت خودش را جا به جا می کرد تا تعادل ناپایدارش را کمی پایدارتر کند. دختر بچه که بی توجهی مادرش را دید، دوباره سئوال اساسیش را تکرار کرد:
- آخه من کجا باید بشینم؟ هان مامان؟ من کجا بشینم؟
مادر بچه با بی حوصلگی جواب داد:

- می بینی که جای نشستن نیست عزیزم، باید سرپا وایسیم.

- آخه من می خوام بشینم. خسته شدم از بس وایسادم!
- تو که بغل منی سوزی جون! وا نستادی که! فکر کن روی صندلی نشستی.
- آخه من میخوام رو صندلی راس راسکی بشینم. حالا کجا بشینم؟
مادر که دید بچه هیچ جور از خر شیطان پایین نمی آید، خواست با شیره مالیدن به سرش، آرامش کند:
- الان که پیاده بشیم می خوام واست شکلات بخرم.از اون قلنبه هاش که خیلی دوست داری.
و شروع کرد به تکان دادن بچه. اما دخترک هشیارتر از این حرف ها بود و در پرسش مصمم و سمج:
- آخه من کجا باید بشینم؟ هان؟ کجا باید بشینم؟
مادر ماشین ها را نشان بچه داد:
- اونجا رو نگاه کن سوزی جان. ببین چه ماشین های قشنگیند. اون قرمزه مث ماشین دایی پرویزه.
بچه چند لحظه به خیابان و ماشین ها نگاه کرد ولی خیلی زود یادش آمد که هنوز جواب سوال اصلیش را نگرفته است، و این بار برای گرفتن جوابی قانع کننده زد زیر گریه، حالا گریه نکن، کی گریه بکن:
- آخه من کجا بشینم؟ هان؟ من کجا بشینم؟
مادر که کم کم داشت مستاصل می شد، با غیظ بچه را تکان تکان داد و به او تشر زد:
- د، آروم بگیر بچه! من چه می دونم کجا بشینی! مگه نمی بینی جا نیست؟
اما بچه از توپ و تشر مادر نه ترسید و نه جا زد ، بلکه بر عکس، با لجبازی و سرتقی تمام و کمی هم وقیحانه، گریه اش را با جیغ همراه کرد:
- من کجا بشینم؟ هان؟ من کجا بشینم؟
مادر با عصبانیت گفت:
- سر قبر بابات!
گریه بچه شدیدتر شد. جیغش به عربده و عربده اش به زوزه تبدیل شد:
- من کجا بشینم؟ هان؟ من کجا بشینم؟
یکی از کسانی که تخت و بخت روی صندلی ولو شده بود ، با خونسردی به زن گفت:
- سرکار خانوم، هر چی شما باهاش تند تر حرف بزنید، بدتر لج می کنه! قربون صدقه اش برید بلکم آروم بگیره !
مادر پیرو این رهنمود شروع کرد به قربان صدقه ی بچه رفتن:
- قربون شکل ماهت برم، گریه نکن.الان می رسیم خونه، واست بستنی می خرم، آب نبات می خرم، پفک می خرم. الهی من فدای دختر گلم بشم!
بچه بی توجه به قربان صدقه های مادرش، هم چنان عربده می زد و با تندی و تغیر می پرسید:
- من کجا بشینم؟ هان؟ من کجا بشینم؟
مادر بچه را محکم تر و محکم تر تکان داد. بچه گوشخراش تر و گوشخراش تر جیغ کشید. سرتقی بچه بد جوری داشت کلافه ام می کرد – یعنی همه را کلافه کرده بود- عصبی شده بودم.توی دلم به این بچه تخس که به هیچ صراطی مستقیم نبود، بد و بیراه می گفتم، همینطور به آن سنگ دل هایی که روی صندلی ها یله داده و ولو شده بودند و یک نفر بینشان نبود که دلش به رحم بیاید و پا شود جایش را به این زن درمانده و بچه یک دنده اش بدهد. به جوان گردن کلفتی خیره شده بودم که توی این داد و فریاد سرسام آور خوابش برده بود و خرخرش با جیغ و فریاد بچه در هم آمیخته بود. ماتم برده بود که چطور می تواند در چنین الم شنگه پر سر و صدایی، این طور غرق خواب عمیق شود! سر جوان گاهی روی شانه بغل دستیش می افتاد و گاهی هم میان زمین و هوا معلق می ماند. اتوبوس سرعت گرفته بود و با ترمز های ناگهانیش، زن و بچه پیلی پیلی می خوردند و عین آونگ ساعت نوسان می کردند . هیچ کس هم دلش به حالشان نمی سوخت.

پیرمردی که به سختی تعادلش را حفظ می کرد، با پرخاش گفت:
- آهای، ایها الناس، می خوام ببینم، یه جوونمرد توی این اتوبوس پیدا نمی شه که پاشه جاشو بده به این خانم بچه به بغل تا این بچه زبون بسته این طور نعره نکشه؟
کسی جوابی نداد. پیرمرد دیگری گفت:
- عجب دوره زمونه وانفسایی شده! غیرت از جنم ها رفته، حمیت باد هوا شده پر کشیده از وجودا رفته، یک جو انسانیت توی وجود کسی نیست.
مرد جوانی به رفیق بغل دستیش گفت:
- سابق بر این، من همیشه پا می شدم، جامو می دادم به آدمای مسّن، آدمای علیل و عاجز، زنای بچه دار، ولی یه بار حرفی شنیدم که دیگه پشت دستمو داغ کردم جامو به هیچکس ندم، حتی اگر از بیچارگی مشرف به موت باشه!
جوان بغل دستیش با کنجکاوی پرسید:
- چی شنیدی؟
- قصه اش درازه، سرتو درد نیارم، یه روز داشتم سوار اتوبوس می شدم. دو تا زن پشت سرم بودند. یکیشون به اون یکی گفت صبر کن آبجی، بعدی رو سوار بشیم، این یکی تموم صندلیاش پر شده، جا واسه نشستن نداره... می دونی اون یکی چی جواب داد؟
- نه، چی جواب داد؟
- گفت، بیا بالا خواهر. یعنی میگی دو تا نره خر بی دم و سم احمق پیدا نمیشن پا شن جاشونو بدن به ما دو تا دسته گل؟...از اون روزی که این حرفو شنیدم با خودم عهد کردم دیگه هیچ وقت جامو به هیچ احدالناسی ندم. - که اینطور!عجب آدمایی پیدا میشن!
- من کجا بشینم؟هان؟ من کجا بشینم؟
پیر مردی که قدی بلند و هیکلی چهار شانه داشت و کله اش هم کل بود، با غیظ و تحکم گفت:
- بیا اینجا فرق سر من بشین! هی من کجا بشینم، من کجا بشینم، مگه سوزنت گیر کرده، بچه؟ اعصابمونو خط خطی کردی با اون زرزرت.
پیرمرد دیگری که کنار من ، دو دستی به میله های بالای سرش چسبیده بود و با هر ترمز ماشین یک طرفی سکندری می خورد و روی یکی ولو می شد، غرغر کنان گفت:
- مرده شور این بچه تربیت کردنو ببرد! اونقدر به قر و فرشون می رسند که وقت بچه تربیت کردن واسشون نمی مونه... بچه پس می ندازن بلای جون مردم!
خانمی به طرفداری از زن بچه به بغل گفت:
- وا! چه حرف ها!خوب میگین چکار کنه؟ بچه است دیگه، دلش می خواد بشینه، عوض این حرفها، یکی از این جوونای گردن کلفتو بلند کنید، جاشو بدین به این زن بد بخت تا غائله ختم بشه!
- من کجا بشینم؟هان؟ من کجا بشینم؟
مرد ریز اندامی از ته اتوبوس داد کشید:
- ساکتش کن خانم اون ورپریده رو. بزن تو سرش تا نفسش ببره!
زن با حالتی مستاصل نالید:
- میگین چیکارش کنم حضرت آقا؟ از اتوبوس بندازمش بیرون؟ خب، بچه است دیگه، حرف که حالیش نمیشه، میخواد بشینه.
زنی که ردیف جلو نشسته و برگشته بود صحنه را زیر نظر داشت، گفت:
- اگر خارج بود این خانم می تونست قانونن از آقایون بخواد بلند بشن اون بشینه.
مردی از پشت سر با لحنی اعتراض آمیز گفت:
- چطور؟ مگه خون خانوما قرمز تر از خون ما آقایونه ؟ یا گلبولای قرمزش بیشتره؟
- خونشون قرمزتر نیست، گلوبولاشم بیشتر نیست، قانون رعایت حال افراد مسن و خانم های باردار و بچه دار را کرده، قانون اونا رو آدمای فهیم با معرفت می نویسند، مثل اینجا هپلی هپو و هردنبیلی نیست که!

راننده که جوش آورده بود، داد کشید:
- یه با غیرت اینجا نیست پاشه، جاشو بده این خانوم بشینه؟ سرسام گرفتیم از بس این بچه عر زد.
زنی از عقب گفت:
- خدا بیامرزه با غیرتاشو. همگیشون سینه قبرستون خوابیدن. توی این دور و زمونه با غیرت کجا پیدا می شه، مرد حسابی؟ تو هم انگار خیلی دلت خوشه ها!
معلوم نشد چی شد که ناگهان راننده پایش را محکم کوبید روی ترمز، ما ایستاده ها ریختیم روی هم، زن بچه به بغل هم افتاد روی راننده، راننده هم که دست و پایش را گم کرده بود محکم تر کوبید روی ترمز و ما ایستاده ها را از جا کند و انداخت بغل نشسته ها. فریاد های همراه با فحش و بد و بیراه از هر طرف بلند شد:
- این چه وضع رانندگیه مرد ناحسابی؟ انگار نوبرشو آورده!
- گندشو درآوردی بابا با اون رانندگیت.

- بلد نیستی اتول برونی، مگه مجبوری پشت این ابو قراضه بشینی.
- قبلن توی ده خرکچی بوده، حالا اومده شهر شده راننده شرکت واحد. به خیالش اتوبوسم مث الاغ توی دهه که با هین وهش کنترل بشه!
- آخ کمرم.تو که پدرکمر منو درآوردی خدا مرگ داده، آش و لاشش کردی، مرتیکه نفهم. تازه چار میلیون خرج جراحیش کرده بودم. الهی خیر از جوونیت نبینی.
- من کجا بشینم؟هان؟ من کجا بشینم؟
راننده با شنیدن فریادهای اعتراض آمیز مردم، ماشین را پهلوی نهر آب کنار متوقف کرد. ترمز دستی را کشید. از جایش بلند شد. از جلو صندلی آمد بیرون و یقه اولین جوانی را که ردیف اول نشسته بود و دم دستش بود گرفت و داد کشید:
- بلند شو مرتیکه! جاتو بده به این خانوم!
جوان در حالی که یقه اش را از دست راننده بیرون می کشید، فریاد زد:
- یقه رو ول کن عوضی!
پیرزنی که اول ردیف روبرو نشسته بود و ساک بزرگی روی پایش گذاشته بود، برای این که جلو الم شنگه تازه را بگیرد، تکانی به خودش داد که از جا بلند شود:
- صبر کنین. یقه هم دیگه رو ول کنین. الان من پا می شم، جامو میدم این خانوم بشینه، بلکه غائله ختم به خیر بشه!
و بعد در حالی که به سختی تقلا می کرد تا از جایش بلند شود، گفت:
- بیا دخترم، بیا جای من پیرزن بشین. حالا که یه جوونمرد توی این همه نره غول سبیل کلفت بی شاخ و دم پیدا نمی شه، بیا جای من چلاق بشین.
و در حالی که از صندلی بلند می شد، گفت:

- خانوم جون بیا جای من بشین .

زن، اول نمی خواست قبول کند جای پیرزن بنشیند، شاید وجدانش این اجازه را به او نمی داد که جای مستحق تر از خودش را بگیرد . ولی فریادی تشرآمیز او را بی اختیار روی صندلی ولو کرد:
- خانم لطفن بتمرگ بذار این الم شنگه فیصله پیدا کنه.
بچه که تا آن لحظه اتوبوس را با جیغ و داد روی سرش گذاشته بود، همین که مادرش نشست و او را روی زانویش نشاند، آرام گرفت، انگار نه انگار که مسبب این همه بلوا و غوغا او بوده است!
و بعد در حالی که اشک هایش را پاک می کرد و مفش را بالا می کشید، نگاهی به پنجره انداخت و گفت:
- من می خوام دم پنجره بشینم!
زن چنان از ماجرای پیش آمده ناراحت بود که حرف بچه را نشنید. بچه دوباره تکرار کرد:
- گفتم می خوام دم پنجره بشینم!
زنی که کنار پنجره نشسته بود، برای این که غائله جدیدی به پا نشود، هولکی و با دست پاچگی از جا بلند شد و گفت:
- خانوم جون! بیا تا دوباره دست به جیغ نگذاشته ، جامونو عوض کنیم، بذار بچه بشینه دم پنجره .
زن در حالی که جایش را با بغل دستیش عوض می کرد، گفت:
- خدا خیرتون بده! بزرگواری کردید.
بچه که حالا به آرزویش رسیده بود، ایستاد کنار پنجره و صورتش را چسباند به شیشه، گفت: ماشین دایی پرویز کو مامان جون؟

زن با غیظ گفت: از بس تو جیغ کشیدی، گوشش کر شد، فرار کرد رفت.

بچه با حالتی فیلسوفانه گفت: آخه می خواستم سر جام بشینم.

بعد با لحنی طلب کارانه اضافه کرد: حالا واسم شوکولات و پفک می خری؟

زن با عصبانیت گفت:
- آره جون خودت. واست نه یکی که ده تا می خرم.

بچه حرف مادرش را جدی گرفت و ذوق زده گفت:

- ده تا!؟ آخ جون ده تا!
زن رو کرد به پیرزنی که جایش را به او بخشیده بود واز او با شرمساری تشکر کرد. پیرزن گفت:
- تشکر نمی خواد خانم جون. وظیفه انسونی هر کسه که اگر کمکی از دستش بر میاد به همنوعش مدد برسونه. وقتی یه جو انسانیت تو ذات جوونامون نیست، پیرها باید از خودشون حمیت نشون بدهند! من و شما نداره، راحت بشین دخترم، اینقدر خودتو معذب نکن.من هم اینجا می شینم روی زمین!..آن..آن...
و کنار دسته دنده ماشین ولو شد روی زمین. زن گفت:
- اوا، خدا مرگم بده! آخه این جوری که نمی شه، مایه شرمندگیه.اجازه بدین من پا شم شما بشینین.
و آمد به خودش تکانی بدهد که بچه نگذاشت:
- من نمی خوام پاشم مامان جون! من می خوام کنار پنجره وایسم ، خیابونو تماشا کنم. خانوم پیره بذار همون جا بشینه، جاش راحته.
پیرزن خندید و گفت:
- راست میگه. من جام راحته... حرف حسابو باهاس از بچه شنید!

زن با لحنی عذرخواهانه و خجالت زده گفت:
- آخه این جوری که اسباب شرمندگیه. آدم از خجالت آب میشه.
- دشمنات خجالت بکشن مادر جون! این فرمایش ها کدومه؟
بالاخره راننده اتوبوس رضایت داد که یقه مرد جوان را ول کند، بنشیند پشت فرمان ودوباره راه بیفتد.هنوز بازار بحث و اظهار نظر گرم بود و هر کس چیزی می گفت یا مزه ای می پراند. جوانی که نزدیک من نشسته بود، به بغل دستیش گفت:
- یه وقت باور نکنی ها! اینا همش فیلم بود! زنیکه به بچه هه یاد داده بود، رفتیم بالا کولی بازی درآر تا یه هالویی پیدا شه، پاشه ما بشینیم. دوزاریت افتاد؟ این طوریه... اینا همش شامورتی بازیه، این هفت خط هارو من می شناسم!
- جدی میگی!؟
- آره جون تو.
- جل الخالق! عجب دور و زمونه ای شده....دیگه آدم به جفت چشای خودشم نمی تونه اطمینان کنه!


حیف که دیگر به مقصد رسیده بودم وباید پیاده می شدم .نمی توانستم بقیه حرف ها را بشنوم. با خودم گفتم : الان که بروم عیادت دوستم، ماجرا را برایش تعریف می کنم، سیر داغ پیاز داغش را هم زیاد می کنم تا دوستم کلی بخندد و از فکر و خیال فتقش بیاید بیرون. حتمن ، طبق معمول، دوست صندلی سازم قیافه ای فیلسوفانه به خودش می گرفت و می گفت:
- فتقم باد کرد از بس زور زدم که بابا جون، بی چوب قانون هیچ کاری از پیش نمیره! چوب و چماق باید بالای سر ماها باشه تا ما رو آدم کنه، تا نباشد چوب تر، فرمان نبرند گاو و خر، ولی کو گوش شنوا!؟

| نوشته شده توسط سجاد در شنبه 85/5/14 و ساعت 9:55 صبح | نظرات دیگران()
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه
روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق خود در هتل، متوجه می شود که آن هتل به کامپیوتر مجهز است. تصمیم می گیرد به همسرش ایمیلی بزند. نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون این که متوجه آن شود نامه را می فرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه بازگشته بود با این فکر که شاید پیام تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند، اما پس از خواندن نخستین نامه غش می کند و بر زمین می افتد. پسر او با هول و هراس به سمت اتاق می دود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد.
))گیرنده: همسر عزیزم
موضوع: من رسیدم
تاریخ: 1 مرداد 84
می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی. راستش آن ها این جا کامپیوتر دارند و هرکسی به این جا می یاد می تونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الآن رسیدم و همه چیز را چک کردم. همه چیز برای ورود تو روبه راهه، فردا می بینمت. امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه!((

| نوشته شده توسط سجاد در شنبه 85/5/14 و ساعت 9:49 صبح | نظرات دیگران()
زنها از مردها در سنین مختلف چه‌ می‌خواهند؟
شما فکر می‌کنید زنها از مردها چه‌ می‌خواهند؟
اگر زن‌ هستید یا مرد، حتما می‌توانید یک‌ لیست‌ عریض‌ و طویل‌ تهیه‌ کنید. اما تفاوت‌ این‌ لیست‌ با هر لیست‌ احتمالی‌ دیگر این‌ است‌ که‌ ... بخوانید، خودتان‌ می‌فهمید!

شروع آشنایی:
1- خوش‌اندام‌ و قشنگ‌ باشد

2- جذاب‌ باشد

3- دارای‌ موقعیت‌ شغلی‌ باشد

4- شنونده‌ خوبی‌ باشد

5- شوخ‌ و بذله‌گو باشد

6- قامت‌ برازنده‌ داشته‌ باشد

7- خوش‌لباس‌ باشد

8- قدرشناس‌ باشد

9- در ذهنش‌ اندیشه‌های‌ حیرت‌انگیز و شگفت‌آور وجود داشته‌ باشد

10- عاشق‌ خوبی‌ باشد و اهل‌ خیالپردازی‌ باشد


در 32 سالگی ::

1- قیافه‌اش‌ خوب‌ باشد(اولویت‌ با کسانی‌ که‌ دچارکچلی‌ یا کم‌مویی‌ نیستند)

2- در ماشین‌ را برای‌ خانم‌ باز کند و صندلی‌ را برای‌ خانم‌ از پشت‌ میز بیرون‌ بکشد

3- به‌ قدر کافی‌ برای‌ خوردن‌ یک‌ شام‌ گران‌ قیمت‌ در خارج‌ از منزل‌ پول‌ داشته‌ باشد

4- بیش‌ از آنچه‌ حرف‌ می‌زند، گوش‌ کند

5- به‌ لطیفه‌های‌ خانم‌ بخندد

6- به راحتی‌ بتواند ساکهای‌ سنگین‌ حاوی‌ مواد خوراکی‌ را حمل‌ کند

7- حداقل‌ یک‌ کراوات‌ داشته‌ باشد

8- در قبال‌ خوردن‌ یک‌ غذای‌ خوب‌ خانگی‌ تشکر کند

9- تاریخ‌ تولد و سالروز ازدواج‌ را به‌ خاطر داشته‌ باشد

10- حداقل‌ یک‌ بار در هفته‌ حرفهای‌ عاشقانه‌ بزند



لیست‌ بازنویسی‌
| نوشته شده توسط سجاد در شنبه 85/5/14 و ساعت 9:46 صبح | نظرات دیگران()
حجاب سارا

در پشت پیشخوان یک اغذیه‌فروشی، دختر نوجوان محجبه‌ای به نام «سارا اسماعیل»، مشغول رسیدگی به درخواست مشتریان است. چشم همه آنان بدون استثنا به سمت سارا خیره می‌شود که روسری سرش کرده است و اگر سارا می‌خواست، به این ‌نگاه‌ها توجهی کند، نمی‌توانست به پوشش خود ادامه دهد.

به گزارش سرویس بین‌الملل «بازتاب»، روزنامه «کریستین ساینس‌مانیتور» نوشت: در برخورد با زن و شوهرها، مادران و بچه‌های کوچکشان و پسرها، با همه یک‌جور رفتار می‌کند و کارش را انجام می‌دهد. در بین کارکنان، فقط او باحجاب است. حجاب، پوششی است که مو، گوش و گردن زنان مسلمان را پوشیده نگه می‌دارد. تناقض عجیبی بین سارا و اعضای خانواده‌اش که روبه‌روی مسجد بدون حجاب منتظرند، وجود دارد.

تشخیص سارا در میان دیگر دوستان نوجوانش که دوستان غیرمسلمانش لفظ «حجابی‌ها» را در مورد آنان به کار می‌برند، سخت است. این دخترها پس از خواندن نماز، به فروش کیک شکلاتی می‌پردازند تا پول به دست‌ آمده از آن را برای مسجد جمع‌آوری کنند و بعد از آن، وقت خود را به گفت‌وگو و خنده و بررسی SMS موبایل‌های خودشان صرف می‌کنند. او دانش‌آموز سال آخر دبیرستان است و درباره حجاب خودش می‌گوید: این تنها یک نوع پوشش نیست، بلکه نشان‌دهنده سبک زندگی و نشان‌دهنده هویت من است. او الکل نمی‌نوشد و سیگار نمی‌کشد و قرار ملاقات با پسری نمی‌گذارد و پنج نوبت در روز، مشغول انجام هر کاری باشد، به نماز می‌ایستد. او یکی از تعداد رو به رشد نوجوانان آمریکایی مسلمان است که حجاب دارند. چیزی که در دوره متوجه سوءظن‌ها و تردیدها به سمت اسلام پس از حادثه 11 سپتامبر، جای تعجب دارد.

او با این‌که سال آخر دبیرستان است، تقاضانامه‌های گوناگون از کالج‌های مختلف که اطمینان پذیرش در آنها را دارد. برای او می‌رسد، ولی همچنان منتظر شنیدن پاسخ تقاضاهای از گزینه برترش یعنی دانشگاه «بوستون» است.

سارا یک زندگی معمولی دارد و در اغذیه‌فروشی کار می‌کند و به باشگاه ورزشی می‌رود. شب‌های جمعه را در مسجد و تعطیلات آخر هفته را هم با دیگر دوستان باحجابش می‌گذراند. همچنین با آنان به رانندگی در بوستون می‌پردازند و یا به گردش در میدان‌ هاروارد در کمبریج می‌روند.

سارا پایبند اصول اخلاقی و مصمم است و در عین خوش‌برخورد بودن، نماینده ثابت‌قدم مذهبش است و توانایی این را دارد که از پس نگاه‌ها و پرسش‌های دیگران برآید.

او به این سؤال که یک زن مسلمان بودن به چه نحوی است، پاسخ داده است، به گونه‌ای که خود سارا، تصمیم به انتخاب حجاب گرفت. در حالی که هیچ‌کدام از خواهران دیگرش این کار را نکردند. وقتی او مسئله حجاب را مطرح کرد، مادر مصری او از وی خواست که با دقت این موضوع را بررسی کند.

سارا تابستان همان سال به خواندن قرآن و حدیث پرداخت و خود را آماده انتقال از یک دبیرستان خصوصی اسلامی به یک دبیرستان عمومی کرد.

«سینتیا اندرس»، نویسنده مقاله «کریستین مانیتور» در تعریف «حجاب» می‌گوید: در اسلام به حجب و اعتدال در پوشش و رفتار همه پیروان این دین تأکید شده است. زنانی که در محیط عمومی ظاهر می‌شوند، دست، بازو و پای خود را از دید مردان جامعه پوشیده نگه می‌دارند.

سارا می‌گوید: حجاب یک تذکر دایمی برای اوست که به خود و دیگران احترام بگذارد و این کار، او را به پایبندی‌‌اش بر اصول اسلامی، اطاعت و نیکوکاری و نوع‌دوستی تشویق می‌کند. او ادامه می‌دهد: شما باید همیشه خدا را در هر کاری که در حال انجامش هستید، در نظر بگیرید. هر کاری که می‌کنید، باید خدا از آن راضی باشد. طرز رفتار سارا کاملا حساب‌شده و محدود است. او می‌گوید: اگر می‌‌خواهید از یک الگوی رفتاری متعادل و محترمانه پیروی کنید، باید خودتان باشید. البته باید گفت سارا تاکنون به خاطر حجابش مورد اذیت قرار نگرفته، چراکه بیشتر این امنیت را مرهون زنان مسلمان پیش از خودش است.

سارا دوستان غیرمسلمان هم دارد که در البته سطح معمولی است. او معتقد است در روابط به مرزهایی می‌رسید که نباید پا را فراتر بگذارید؛ یعنی نوشیدن مشروب و پارتی رفتن در زندگی او وجود ندارد. او زندگی به همراه خانواده و شش خواهر و برادرش را ترجیح می‌دهد. او همان‌گونه که در عکس نشان داده شده، سرگرم آهنگ‌سازی با کامپیوتر است. او خود به اسلام روی آورده و در عین حال، خود را یک نوجوان آمریکایی می‌داند که می‌خواهد خودش باشد.


| نوشته شده توسط سجاد در جمعه 85/5/13 و ساعت 10:39 صبح | نظرات دیگران()
انتخاب در اوج

سلام


شما هم خوب میدونید که اگه زنگارهایی که روی فطرت آدما رو گرفته وگردوغبارهای ضخیم روی انسانیت انسان را پاک کنیم خیلی از تصمیمهای آدما عوض میشه وبهتر میتونن تصمیم بگیرن.چنانچه که در فرهنگ شعر ایرانی اسلامی مادرباره  آسمانی بودن انسان آمده است:


 من ملک بودم وفردوس برین جایم بود


 آدم     آورد  در  این  دیر  خراب  آبادم


در دنیای امروز بی دینی وشکم وشهوت غرب ، زن به عنوان ابزاری برای هوسبازی دیده میشود وبرای اینکه زنان متوجه این توهین نشوند از طرف بسیاری از رسانه ها به غفلت کشیده میشوند و یا در غفلت نگه داشته میشوند. حیا وحجاب دو مسئله فطری وجود زن هستندو با وجود اینکه دنیای غرب در تلاش است با فیلم های هالیوودی واینترنت و..... روی این دو مسئله فطری سرپوش بگذارد اما بالاخره این مسئله یه جاهایی خودش را نشان میدهد.


نمونه ای از این بیداری فطرت رو در این خبر بخونید:


پس از آن که "هلا شیها" هنرپیشه مشهورسینمای عرب، شش ماه پیش در اوج محبوبیت اعلام کرد : دیگر حاضر نیست با سری عریان در برابر دوربین های سینما قرار گیرد؛ این بار "هنان ترک" هنرپیشه معروف و مشهور عرب اعلام کرد که ازاین پس حاضر نیست بدون حجاب ایفای نقش کند.


به گزارش سرویس بین‌الملل بازتاب، این در حالی است که وی قراردادی برای بازی در دو فیلم در حال اجرا دارد و این تصمیم پیامدهای مالی فراوانی برای وی خواهد داشت.


او در یک توافق موقتی برای اتمام یکی از فیلمهای خود با نام "بچه‌های کوچه و بازار" که درباره سرنوشت یک فلسطینی است، قبول کرد که بدون حضور مرد در مقابل دوربین قرار گیرد. ولی برای پایان فیلم "بهترین اوقات" وی به تهیه‌کننده اعلام کرد که دیگر حاضر به بازی در این فیلم با سری برهنه نیست.


علی رغم مذاکرات متعدد، این بازیگر مصری اعلام کرد که به هیچ‌وجه حاضر به برداشتن حجاب خود نخواهد بود. رسانه های سینمائی عربی و غربی،از این پدیده با عنوان "هنان" هم به حرکت بازگشت به هویت اسلامی پیوست"یاد کردند. هنان ترکهلا شیها


 


| نوشته شده توسط سجاد در جمعه 85/5/13 و ساعت 10:39 صبح | نظرات دیگران()

لینک باکس پنگوین 

با ثبت وبلاگ خود در این لینک باکس کاربران خود را تا 1000% افزایش دهید.

About
I'm in Yahoo...
Google Searcher
Search in all the world & web with Google Search
نظر سنجی>Search
آمار وبلاگ
width="25" خبر نامه





Powered by WebGozar

Copyright 2006 - Designer: Penguin Network >Hessam Sedaghati