چمدان - توهم عشقی  RSS  " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانهایمیلآرشیو RSS  ">Rss
Search
1
تابستان 1385
div style="padding-bottom:7px;padding-top:5px;text-align:center" >
چمدان

بعد از مدتها کارکردن تو شرکت تصمیم گرفتم به یک مسافرت تفریحی برم و وقتی قضیه رو با رئیس مطرح کردم اون هم پذیرفت و قرار شد فردا با اتوبوس به سفر برم . خانومم که از این تصمیم من به شک افتاده بود اول مخالفت کرد که من تنها به سفر برم ولی با اصرار من و دادن این توضیح که دارم به یک ماموریت سری میبرم قانع شد و من فردای اون روز عازم سفر شدم از اول قرار بود که من دو روز در سفر باشم ولی چون خیلی بهم خوش گذشت یک روز رو هم بیشتر سپری کردم، بماند که خانومم بابت اون یک روز کلی من رو سئوال پیچ کرد! بالاخره روز موعود فرا رسید و من برای اینکه موقع مراجعه به خانه با رفتار خشن خانومم مواجه نشوم کلی سوغات خریدم و همه اونها رو تو یک چمدان که اون هم از همون شهر خریده بودم جا دادم و با اتوبوس به سمت شهرمون سفر کردم .
دیر وقت بود که به مقصد رسیدم و با دادن مشخصات چمدانم را از شاگرد راننده گرفتم و به طرف خانه رفتم وقتی رسیدم، خانومم اومد به استقبالم ولی مثل گروه تجسس شروع کرد به وارسی سر و وضعم و به شوخی پرسید آقا خوش گذشت من هم گفتم بی شما که خوش نمیگذره حالا بیا ببین برات چی خریدم و در همون حال زیپ چمدان رو باز کردم و مثل برق گرفته ها خشکم زد خواستم زیپ چمدان رو ببندم ولی خانومم نگذاشت و باریش خند گفت به به معلومه که خوش گذشته لباسهای خانوم خانوما اینجا چیکار میکنه؟! این لباس زیر مال کیه من که زبونم بند اومده بود به زحمت گفتم این وسایل مال من نیست! ولی کی این حرفها رو قبول میکرد. و اون شب من در حیاط خوابیدم و لذت سفر به عذاب تبدیل شد ولی از اونجا که بیگناه بودم فردای اون روز صاحب چمدان که خانوم مسنی هم بود به منزل ما زنگ زد و سراغ چمدان اش رو گرفت و منو از مخمصه نجات داد .



| نوشته شده توسط سجاد در سه شنبه 85/5/10 و ساعت 8:42 صبح | نظرات دیگران()

لینک باکس پنگوین 

با ثبت وبلاگ خود در این لینک باکس کاربران خود را تا 1000% افزایش دهید.

About
I'm in Yahoo...
Google Searcher
Search in all the world & web with Google Search
نظر سنجی>Search
آمار وبلاگ
width="25" خبر نامه





Powered by WebGozar

Copyright 2006 - Designer: Penguin Network >Hessam Sedaghati